مثل این میمونه که اون نمیشنوه من چی دارم میگم
ذهن او در دور دست ها سیر میکند
و من نمیدونم چگونه به اونجا برسم
مثل این میمونه که اون همش میخواد استراحت کنه
انگار که اصلا اهمیت نمیده
من
تو
هردو روبه روی هم هستیم
اما چشم در چشم به هم نگاه نمیکنیم
مثل آب و آتش
تو میتونی من رو دیونه کنی
اما نمیتونم برای هر چیزی همچنان دیونه ی تو بمونم
ما مثل زهره و مریخ هستیم
مثل دو ستاره ی متفاوت
اما تو هارمونی من برای هر ترانه ای که میخونم هستی
و من نمیخوام چیزی رو تغییر بدم
بزار فقط موسیقی شروع به نواختن کنه
اون اگه همه چیزه یا هیچ چیز
احساسات من باز هم تغییر نخواهد کرد
چرا تو سعی نمیکنی به خوندن ذهن من
تو سعی میکنی دعوا راه بندازی تا جلب توجه کنی
این چیزی هست که همه ی دوستام میگن
وقتی من میگم آره اون میگه نه
وقتی که من می ایستم اون میزاره میره
اما من نمیخوام چیزی رو تغییر بدم
و اما من نمیتونم همیشه دیونه ی تو بمونم برای هرچیزی
خدا رو شکر که دیگه نمیتونی دیونه اش بمونی
خدا رو شکر که دیگه ...